
برای خانم دکتری که ناپدید شد/بیش از این ما را مدار از خود جدا
برای پزشک محبوبی که ناپدید شد…..(متن خبر)(توضیحات مسئولین)
از سر اکرام و از بهر خدا بیش از این ما را مدار از خود جدا (( مولانا))
هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد که بخواهم در مورد تو چیزی بنویسم.من یک پزشک هستم، نه شاعرم و نه داستانسرا . من پزشکی هستم که با تو در اورژانس بیمارستان اشنا شدم .تو را انجا شناختم ،از تو پزشک شدن را یاد گرفتم . از تو یاد گرفتم همیشه به بیماران لبخند بزنم ،حتی اگر خسته ام ،حتی اگر گرسنه ام ،حتی اگر بعد از ۲۴ ساعت کشیک نای لبخند زدن نداشته باشم .
من کسی هستم که بودنم را به تو مدیونم ،کسی که نفسهای امروزش را مدیون حضور دیروز توست . زمانی که از یکی از بیمارانم ویروسی در مغزم نفوذ کرد و داشت مرا از پای در می اورد، تو مرا نجات دادی ، تو بر بالینم حاضر شدی ،هم دکترم بودی ،هم دوستم ،هم خواهرم
وقتی دوباره توانستم توانایی راه رفتن را بعد از ان بیماری سخت بدست اورم ،با اولین کسی که دوست داشتم قدم بزنم تو بودی، وقتی به من اجازه دادند پشت فرمان بنشینم و رانندگی کنم ، دوست داشتم تو در کنارم بنشینی و مثل همیشه ،بدون حتی کلامی، فقط با هم به موسیقی گوش بدهیم و از احساس ارامشی که فقط حضورت ایجاد می کرد، لذت ببرم .
برایت نذر کرده ام امسال پای آش روز عاشورایم باشی . آشی که هیچ وقت فرصت نکردی خودت هم بزنی و همیشه من به نیت تو ان را هم زدم. دل من هنوز امیدوار به بازگشت توست….
زنده باش…..برگرد…لبخند بزن…
آرسین نیوز رضوان هوری
فرزانه ام… آش عاشورا نزدیکه… خواهش میکنم بیا…
روزت مبارک عزیزم…
فرزانه جونم
بیااااااااااااااااااا
دوست ندارم فراموش بشی، چرا دیگه کسی چیزی نمیگه؟ چرا همه چی عادی شد؟ من دلم تنگ شده فرزانه، خیلی دلم تنگ شده… خیلی…
وقتی باهاش مورنینگ داشتم خیالم راحت بود اتندا بهم گیر نمیدن، چون انقد مسلط مریض رو معرفی میکرد و آزمایشات و شرح حال رو از حفظ میگفت که همه اتندا توجهشون جلب میشد و هیچکس به اینترن توجهی نمیکرد… یادش بخیر هندونه ای که توی کشیک با هم خوردیم… صبحانه حلیم بیمارستان امام و بوش که سرکلاس مورنینگ پخش میشد… دلم خیلی برات تنگ شده… بریم پارک لاله بلال بخوریم؟ براکتهای دندونم بشکنه… حالا که تو نیستی من وقتی دلم بغل میخواد به کی بگم بیاد بغلم کنه؟ دلم بغل اورژانسی میخواد… بدون حرف… بدون “چرا”…
منم از دوران دانشجویی ایشون رو میشناختم.همیشه شاداب و پرانرژی و مهربون و با شخصیت بودن.خواهرشون هم همینطور.امیدوارم هر چه زودتر به این انتظار پایان داده بشه.انتظار خیلی سخته خیلی….امیدوارم خداوندبه خانواده گرامیشون امید و صبر عنایت کنه
متن زیبایی بود خانم دکتر هوری. ممنون. من ۷ سال با ایشون تو یک کلاس دانشگاه بودم. روزها و شبهای زیادی رو تو بخشهابا هم سپری کردیم. مهربانی ، محبت و حس انساندوستی که ایشون دارن و و شما تو این متن به زیبایی بیان کردید بارها و بارها دیدم . ایشون نماینده دانشجویان پزشکی ۸۰ شیراز بودن و حس مسولیت پذیری و تعهدشون زبانزد هست. من و همه دوستانم برای سلامتیش و بازگشتش به آغوش خانواده محترمش دعا میکنیم.
خواهش میکنم… حیف که بعضی از کلمات توانایی بیان احساسات رو ندارن…
به شدت منتظر یه خبر خوب هستیم
خواهر خوبم فقط برگرد دلم دیگه توانی حتی برای غصه خوردن نداره
بهم گفتی اهواز یه خوبی داره اونم با هم بودن ماست پس برگرد
یه روز یهو استرس گرفتم که سال چهار شده، گفتم اگه تو بری من چیکار کنم؟ گفت من هستم…خیالت راحت…
درود،
عزیز نازنین …
التماس می کنم برگرد …
با چشمان اشکبار و دلی بی قرار منتظر بازگشتت هستیم …
همیشه دوستت داریم …
یه حس خیلى قوى تو وجودم داره میگه که خانم دکتر زنده است و داره یه گوشه اى نفس میکشه هرچند سخت. اى کاش هرچه زودتر کسى به دادش برسه. همه واسش دعا میکنیم
آرزوی همه ماست… مادرشون هم خیلی امیدواره… توکل به خدا…
وای خدا چقدر دردناک و چه مطلب زیبایی امیدوارم هر چه زودتر خبری از سلامتیش بشنویم
بیش از این ما را مدار از خود جدا…